خرداد 92 - نگارنده
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نگارنده
 

به یادت باز میگرید نوایم
نـــوای بی صدای بی صدایم
که تا کی پرده بگشایی زرخسار
که چون قـافــیـــه را چــون تو نمایــم
.
ردیفی با نگاهت میگزینم
قـــدم بـر قـدمـت را گـل بچینـم
تو پس کی خواهی آمد ای ولی عصر
تـــو را بـــا هـر طلـــوع نـــــــــور بــــیـــنـم

.
.
.
ش.م.ع( )

.


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:34 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

باری که همی توبه بکردیم به در خانه ی دوست
از صد به هزارش بگذشت و غرق در رحمت اوست
چون همی توبه شکستیم و زمان فـــــریـــاد زد
تا ببینیم که شکستن بیش یا رحمت دوست

 

ش.م.ع 


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:33 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

جانم از تن به در آمد نرسیدم به لبش
جان به جانان برسد بر سر کوی مُبهمش
تا کی این سوی رویم و نرسیم به کوکبش
عاشق آن بــِه نرسد به بی نهایت طلبش
.
.
.

ش.م.ع

.


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:32 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

مرهم جان آمد و هم زخم غریبانش برد
سایه بیاَفکند و همی درد حبیبانش برد
این همه غم کوله رهش بود و ولی
نام رضا آمد و بازوی نریمانش برد
.
.
.

ش.م.ع


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:31 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

ربودن هنر
همچو مَثَل ربودن پسر است
گر چه فرزند در دست دیگران و به آرایش ایشان
اما باز خونِ در رگ های او تنها خون پدر است.
.
.
نه هنر زهنرمند دزد تواند برد
.
نه طعام دربسته موش تواند خورد

ش.م.ع
.


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:31 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

نگو ای یار پروانه


بر این رخسار ویرانه


کزو دلبر نیابد دل


ازین و آن پیمانه


از این دنیا به برخیزو


بگو بر خار بیگانه


که خارستان دلبر ها


شود چون سدّ مردانه


نبین دردی به پای خار


از این تمساح اشکانه


که او چون مهری از ما بود


بدزدید و ببرد خانه

شبی از شب گذشت و رفت

 نخورد افسوس روزانه

چو فردایی نمی آید

 نبین دردی گریبانه

 چو امروزت به شبها شد

نگر در کار کارانه

 چه کردی با خودت امروز

در این دنیای زیبانِه

 بگو بر رخ پروانه

نصیبی بهر شمعدانه 

. 


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:28 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

از گل بشکفتیم به درِ لاله ی خورشید
هم دل بسپردیم به دل سرای مهشید
تا گفته شود روز نبات آمد و بس است
هر دلبر و معشوق،به جز جعفر و فــرشید
.
.
.
.
«الله هُمّ صلّ علی مُحَمَّد و آل مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم»

 

ش.م.ع

. 


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:26 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

آیا میکنی پاک؛ از این غمزه ی چون خاک؟
آیا میکنی رنــگ؛ تو این دیــوار پر چــاک؟
آیا از دل خــود ، از آن دریـــای بی چون
آیا میبری من را از این دنیای چون لاک؟
.
.
.

.
( ).ش.م.ع


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:24 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

از مشرق دل بگشایم نظری تا دم نیلوفر باغ و دل آن شاه چراغ
از کجا تا به کجا آـمده این روح نبات و شاخه برکنده زنیلوفر باغ
ساعت دل که اگر ثانیه تا ثانیه اش در بر عشق باشد و بس
بر کَنَد از دو جهان هم دل و هم پیشه و هم لاشه و هم روح و دماغ

.
.
ش.م.ع

 

. 


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:23 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

تو گر یادم کنی بر خیزی از جای
.
من ار یادت کنم می افتم از پای
.
تو بر خیزی که بُگریزی زمن بس
.
من اُفتم تا کنم خواریِ مینای
.
.
.

شمع

. 


[ جمعه 92/3/10 ] [ 9:22 صبح ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 43
کل بازدیدها: 64911