عاشقی گفت:کنون خواهم رفت. به صبای ابدیت راهی. چندی خواسته دارم زشما ؛میشنوید؟؟؟ من شوم خاک و گِلی بس تیره. زیر پای قدم معشوقم. سخن از عشق زنید سخن عشق کند زنده مرا از خاکم وچه افسوس که یارم نبد آن دلبر پاک که بکرد دلچاکم لیکنم باز به آن کوزه گَرَم برگویید که فروشد دل من بر یارم گرچه من از سخن و ناله ی دل بی باکم لیکنم باز همان عاشق معشوقه ی دلپاکم من