غـصـه ای نیست و دردی نَبُوَد در بـــارمعــاشق هم نیستمی تا که دهد آزارممرده ی روی تو بودم که سلامی بدهیورنه عــاشــق نبدم زانـکـه تـو را دلدارمگوهر عشق نه آن ست که در این آبادیکنمش خاک و رَوَم با چه خوشی پی کارمعشق اگر خواهم و طالب بشوم بهر دلمبس بُوَد نام مــحــمــد(ص) که نَبُد در بارم