غــم آمــد و گفتا کـه در این کوچه نشستمتـا بغضِ دلِ دخـتـرِ هـمسایـه شــکــسـتـمگفتم که بگو بر دلِ خود بس که خر هستم یک گـریـه بیاوردم و صـد خـنـده بِـخَسـتَـم