نگارنده
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نگارنده
 

دلمست تر از قلب تو قلبی دگر ست
وان هم ز وجود گـلِ تو مست تر ست
ای آنکه زتو قــلبِ سیاهم چو زر ست
بـا مـاتـمــت ایـّام چه بــد در گذر ست

 

ش.م.ع

 

.


[ جمعه 92/3/10 ] [ 6:8 عصر ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

سـیـنـه چـاکـم بـا نـگـاهـت،بانــگـاه گــاه گـاهــت
هــر دمــی آیــم بــه کــویــت، با خـیـالِ راه راهـت
جـام دردی بر کف دست،اشک سردی بس روانه
میشوم بادرد دلــمست ، مـیروم در قـعـر چـاهـت

 

ش.م.ع

 

.


[ جمعه 92/3/10 ] [ 6:6 عصر ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

حکایت

شاگرد نزد استادش رفت و آماده برای پس دادن آزمون.
استاد درنگ نکرد سه تخم مرغ بدو داد و گفت:بر زمین زن و بشکن چنان که پوسته شکسته و هسته سالم ماند.
شاگرد چشم ها متعجب و سه تخم مرغ را گرفت و به فکر فرو رفت...پس از چندی یکی را بر زمین انداخت وپوسته شکست و زرده نیز آسیب دید.
با عصبانیت دومی را برداشت و زد بر زمین با قدرتی بیش...این بار هیچ چیز از تخم مرغ نماند.

چون یک فرصت دیگر بیش نداشت با خود اندیشید و گفت:اگر به آرامی بیاندازمش چنان که به نرمی بشکند زرده سالم بماند.پس به آرامش تخم مرغ را انداخت و پوسته بشکست ولی هسته بیرون نیامد. شاگرد خوشحال شد...ولی استاد گفت خوشحال نباش هنوز معلوم نیست که زرده سالم ست یاآسیب دیده...  

پس تخم مرغ را برداشتند و نظاره کردند که زرده به شدت آسیب دیده است.استاد گفت:هنوز برای امتحان آماده نیستی و شاگدر غم گرفته ره پیش گرفت که استاد دوباره گفت درس امروز را نیز نفهمیدی...شاگر با تعجب پرسید کدام درس.؟؟؟  

استاد خندید و گفت:این درس که اگر آدم ها را به شدت بشکنی یا به نرمی باز هم قلب ظریفشان ترکی کم و بیش برمیدارد هرچند که شاید معلوم نباشد... 

 

ش.م.ع

 

. 


[ جمعه 92/3/10 ] [ 6:4 عصر ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]

عــالـم دل شـده از فـــرط نـگاهـــت رنـگـیـن
چـشـم و پـلـکـم شده با لعل و رُخت آهنگین
ای که از روی تو شد رنگ رخم چون سیمین
کن از این درد خلاصم که شـدم بـس نـنگین

 

ش.م.ع

.


[ جمعه 92/3/10 ] [ 5:59 عصر ] [ نگارنده ] [ نظرات () ]
<< مطالب جدیدتر           

.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 63778